سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل تنها
پنج شنبه 90 شهریور 31 :: 11:47 صبح ::  نویسنده : رضا       

قصه ای عـــــشـق من و تو تمام شد
حرف دل من و حرف دل تو تمام شد
لجظه? آخر انــتظار و آخرین نــــگاه
باقطره ای ســـرشـــــک من تمام شد
اما آخرین لحظه نفسم انتظار تـــست
هر آنچه یاد هـــای من و تو تمام شد
هنوز هم صــــدای تو در قلب منست
نه مگو لحظه آخــرین دیدار تمام شد
هنوز هم دلـــم برای دیدن تو میلرزد
با آنـــــــکه عشق من و تو تمام شد
ترا دوســــــــت دارم تــــا نفس دارم
نه مگو انــــتظــــــار من تو تمام شد
زار زار برایت گریســـــتم اماگفتی خسته ام
نگاه نکردی و گفتی عشق من و تو تمام شد
اما میدانم ته قلبت جای من است
با آنــکه قصــــه ای عشق من و تو تمام شد




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 شهریور 27 :: 3:24 عصر ::  نویسنده : رضا       
خداوندا..... 
برای همسایه که نان مرا ربود، نان !!
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی !!
برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش !!
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم.....



موضوع مطلب :


پنج شنبه 90 شهریور 24 :: 3:31 عصر ::  نویسنده : رضا       

قمار عشق  ....

تاس می ریزم.... مثل همیشه تاس می خندد به خیال من  ....

تاس بریز.. جفت شش... مثل همیشه تو بردی  ...

و من هر روز می بازم در قمار روزگار  ...

به چه میخندی؟ به لب های دوخته شده ام یا نگاه سرد خاموشم؟؟

باز هم تاس بریز... من حذف می شوم از بازی....

داور بر می خیزد و با لبخندی دستهایت را می فشارد.... تو بردی...

و با نیشخندی می گوید : بازنده محکوم است به تنهایی....

لبهایت می خندند و چشمان من از شکوه لبخند تو مات می شوند و در این اندیشه ام که زیباترین چیز در دنیا لبخند توست...




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 شهریور 20 :: 9:30 عصر ::  نویسنده : رضا       

عجب دنیای بی سامان تنگی ست

شب نا مردمی ها هفت رنگی ست

در این شبها

که غم را تا نهایت می توان دید

که دل را

بی درایت می توان یافت

در این بستر

که انسان در فلاکت غلت می زد

در این مرداب تنهایی

برای روزنی, نور امیدی در رهایی

به هر شاخی, به برگی دست می زد

توانی از برای ره سپردن نیست

نوایی از برای نی دمیدن نیست

در این دنیا که دیدار طلوعی را

ز شب هیچ اعتباری نیست

چه کس امید فردایی دگر دارد

که فردا

هر چه دارد نقطه ی تکرار امروز است

و امروزش چه بیهوده است

بیا تا در شب تنهای مرداب

کمندی در میان دل ببندیم

که گر روزی بدان مرداب افتیم

کمند دل بگیریم و بدین دنیا بخندیم

که دنیا رنگ بی رنگیست  

تمامش وقف دلتنگی ست.




موضوع مطلب :


سه شنبه 90 شهریور 15 :: 10:24 عصر ::  نویسنده : رضا       

تنها امیده که نا امیده                         امید من دوباره ته کشیده                                لحظه به لحظه فکر نا امیدی

این لحظات امانمو بریده            اون که می گفت با دستای دل من از قفس بی کسی آزاد شد

چی شد که با گریه من شاد شد             با شبنم اشک من آباد شد                         از وقتی رفت یه روز خوش ندیدم

خواستم دلم یه گوشه ای بمیره              خسته شدم چه انتظار سختی                     یکی بیاد جون منو بگیره

قلب من از تپیدنشخسته شد              نزن با ضربه های مقروض مرا                 قلب من از خستگی خوابش گرفت

                                              این دل نا امید و مایوس مرد                   

شاید صدای زخمی دل من                 مرهم زخمهای دل تو باشه                         شاید که قصه جدای من

نذاره هیچکی از کسی جدا شه            از وقتی رفته یه روز خوش ندیدم                  خواستم دلم یه گوشه ای بمیره

خسته شدم چه انتظار سختی               یکی بیاد جون منو بگیره                            قلب من از تپیدنشخسته شد   

نزن با ضربه های مقروض مرا          قلب من از خستگی خوابش گرفت

                                               این دل نا امید و مایوس مرد .    

 




موضوع مطلب :


شنبه 90 شهریور 12 :: 9:32 عصر ::  نویسنده : رضا       

ای پروردگاری که برای لطف و کرامتت قابل ستایشی ،

حمد و ثنای بسیار تو را
تو در همه جا حاضری ، قدرت مطلقی و بر همه چیز واقفی.
تو حضور جاودان ، آگاهی و سرور مطلقی
و در تمامی موجودات جای داری‌،
به ما قلبی آگاه ، بینشی بی غرض ، ذهنی متعادل ،
ایمان ، فداکاری و خرد عطا کن.
قدرت درونی روحی به ما ببخش
تا در مقابل وسوسه ها مقاومت نموده و ذهن را کنترل کنیم.
از خودپرستی ، غرور ، حرص ، نفرت و حسادت رهایمان ساز.
با تقوای الهی قلبمان را لبریز ساز.
بگذار در تمامی این نامها و شکلها تو را ببینیم.
بگذار تا در تمام این نامها و شکلها به تو خدمت کنیم.
بگذار تا همواره به یاد تو باشیم.
بگذار برای شکوه و عظمت تو بخوانیم.
بگذار نامت همواره بر لبانمان باشد
بگذار تا برای همیشه و همیشه در تو سکنی گزینیم




موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 شهریور 9 :: 5:22 عصر ::  نویسنده : رضا       

حدیث عشق به طومار در نمی‌گنجد

بیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد

 سماع انس که دیوانگان از آن مستند

 به سمع مردم هشیار در نمی‌گنجد

 میسرت نشود عاشقی و مستوری

 ورع به خانه خمار در نمی‌گنجد

 چنان فراخ نشستست یار در دل تنگ

 که بیش زحمت اغیار در نمی‌گنجد

 تو را چنان که تویی من صفت ندانم کرد

 که عرض جامه به بازار در نمی‌گنجد

 دگر به صورت هیچ آفریده دل ندهم

 که با تو صورت دیوار در نمی‌گنجد

 خبر که می‌دهد امشب رقیب مسکین را

 که سگ به زاویه غار در نمی‌گنجد

 چو گل به بار بود همنشین خار بود

 چو در کنار بود خار در نمی‌گنجد

 چنان ارادت و شوقست در میان دو دوست

 که سعی دشمن خون خوار در نمی‌گنجد

 به چشم دل نظرت می‌کنم که دیده سر

 ز برق شعله دیدار در نمی‌گنجد

 ز دوستان که تو را هست جای سعدی نیست

 گدا میان خریدار در نمی‌گنجد

 ( سعدی     )




موضوع مطلب :


دوشنبه 90 شهریور 7 :: 11:57 صبح ::  نویسنده : رضا       

واژه ها حیرانند....واژه ها سرگردان

واژه ها بی سامان

و دلم می پرسد غمزده شکوه کنان

پس چه شد واژه ی شاد؟

روح لبخند کجاست؟

و دلم می نگرد بر دلها

و خود، این ، میداند

که گناه از قلم و دفتر نیست

روح سرگشته انسانی ماست

که به هر واژهء غم جان بخشید

تا بگرید با بغض یا نِشیند درغم

یا که در طعنه بگوید حرفی

تا توانی تو به میل دل خود

نقدو تفسیر کنی!

واژه ها واژهء دیروزی و دیرینه ء ماست

ومن این میدانم چاره ای بایدجست

باید اما دستی بر سر واژه کشید

روح را باز به آغوش گرفت

تا به الفاظ و قلم جانی داد

تا بگوید همه آن حرفی را

که بدل چسبیده ست

و دلیل غم ماست باید اما به همه دلها گفت:

واژه ها می خندند گر تو خندان باشی

واژه ها مجنونند گر تو عاشق باشی

واژه ها را ز حصار چه کسی کرده رها؟    !

واژه ها میمیرند گر تو ساکت باشی!




موضوع مطلب :



 
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 122
کل بازدیدها: 330611